عرض حال

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

ماجرای آدم شدن من

به کله مون خطور کرد ماشین بخریم. چون یه کمی وضع مالی بهتر شده بود و می تونستیم قسط جدید بدیم. گفتیم یه 10 میلیون وام می گیریم و یه ماشین خوب می خریم. پارتی خوب هم که داریم واسه وام. فردا بهش می گیم، پس فردا پول ها رو می گیریم و پسین فردا ماشین رو! دو هفته طول کشید تا پارتیه اومد با هم بریم بانک. بعد تو بانک آب پاکی ریختن رو سرمون. نقش پارتیه فقط این بود که بجای این که محل خر بهمون نذارن، بریم محترمانه بشینیم پیش رئیس و محل بهمون بذارن.
پارتیه گفت حالا وام خرید کالا (فکر کنم این وام معرف حضور همه ی دوستان باشه) براتون می گیرم. گفتم خبرت می کنیم. فید اوت...
...فید این. یکی از اقوام گفت بابا بانک نزدیک خونه ی ما ماشین قسطی میده، اگر هم ماشین رو نخواستین خودش میخره، وام خرید خودرو هم میده، سریع برین (بروید) اونجا اقدام کنین. یهو خوشحال شدم، دوربین شروع به کرین آپ کرد و تصویر لانگ شات من همینطور کوچکتر می شد، صدای ارکستر سازهای برنجی شروع پرشکوه قطعه ی "ایر" اثر باخ رو می نواخت. تنها موجود زنده ی شات من بودم که در مرکز صحنه داشتم دور خودم می چرخیدم. چقدر باید خر باشی که در آستانه ی 30 سالگی چنین حرف مزخرفی رو باور کنی! ولی خوب کاریش نمی شه کرد. رفتیم همون بانک نزدیک خونه ی فامیله (اون سر شهره). بهش گفتم همچین چیزی شنیدم. یه نگاهی به سر تا پام انداخت، هر چی زور زدم نفهمیدم نگاه تمسخر بود یا تحیر. گفت همچین چیزی نیست، حالا برو شعبه ی فلان ببین اونجا شاید 2 میلیون بهت وام بدن. رفتم شعبه فلان گفتم 2 میلیون وام میدین؟ گفت نه. گفتم برم کجا؟ گفت برو شعبه بهمان. شعبه ی بهمان هم همینطور. آدرس یه جای دیگه رو داد. افتادم تو لینک لیست.هی شعبه ها به خونه نزدیک تر می شدن. رسیدم به خیابون خودمون! آدرس بعدی سر کوچه مون بود!! باورتون نمیشه رفتم اونجا و بهم آدرس یه جایی رو داد که پشتش چسبیده بود به پشت خونه ی ما!!! رفتم اونجا. صندوق قرض الحسنه ثامن الائمه. یه پیرمردی با ریش سفید و چهره ی نورانی اونجا بود که قضیه رو بهش گفتم. گفت: می دونی ثامن الائمه کیه؟ گفتم: قربونش برم اما رضا بود. نه؟ گفت: اسم خودت چیه؟ گفتم: رضا. گفت: آدرس کجا رو بهت دادن؟ گفتم: اینجا. گفت: نه آدرس پشت اینجا رو بهت دادن. گفتم: پشت اینجا که خونه ی خودمه! گفت: درسته، گنج واقعی تو خونه ی خودته. برو اونجا. البته ما هم وام میدیم. ولی باید 1 میلیون بریزی به حساب و 6 ماه بعد شاید بهت دو میلیون بدیم. ولی گنج خودت خیلی بهتره. گنج خودت تو خونته! برو تو خونه ات و راحت بشین و دفعه دیگه هم از این غلط ها نکن. چرا آدم نمی شی تو؟ ملخ!

13 نظر:

  • مطلب عالی بود. واقعا لذت بردم از خوندنش. طنز خیلی خوبیه. تمامی خصوصیات طنز خوب رو داره. هم گریه ات می اندازه هم به خنده وا می دارتت. مرسی رضا

    توسط Anonymous ناشناس, در ۱۱:۴۸ قبل‌ازظهر  

  • خيلي عالي بود مولانا رضا ثامن الائمه.

    توسط Blogger Naser, در ۶:۳۷ بعدازظهر  

  • جریان وام منم که میدونی. یه ضامن داشتم آی آی آی;))

    توسط Blogger Mehdi, در ۷:۳۳ بعدازظهر  

  • راستي تو كه پارتي داري مي شه يه وام ...

    توسط Blogger Naser, در ۱۰:۰۸ بعدازظهر  

  • این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    توسط Blogger Unknown, در ۵:۰۹ قبل‌ازظهر  

  • ناصر جون، پارتی اگه می خواستی تو چشمم! ولی یه بانکی هست بدون نیاز به سپرده قبلی، تا سقف هجده میلون تومان وام با سود نیم درصد بدون ضامن و فاکتور و چک بهت میدن، اگر هم وسطای قسط دادن خواستی یه باره تسویه حساب کنی سود اقساط باقیمانده رو هم بهت میدن، میگن یه چیزای دیگه ای هم میدن که من نمی دونم. ولی من دارم یه سری میرم ببینم اوضاع چطوره. تو هم اگه خواستی خبرم کن

    توسط Blogger Unknown, در ۵:۱۱ قبل‌ازظهر  

  • بیخود نیست که داش محمود میخواد صندوق مهر رضا رو راه بندازه. من نمیدونم این اقتصاددانا چی از جون این مملکت میخوان که هی بهش گیر میدن؟ بنده خدا خوب میخواد کار داش رضای ما هم راه بیفته

    توسط Blogger علی فتح‌اللهی, در ۱۰:۲۰ قبل‌ازظهر  

  • حالا که آدم شدی بیا تو هم بازی
    http://ali-fatolahi.blogspot.com/2006/12/blog-post_26.html

    توسط Blogger علی فتح‌اللهی, در ۲:۲۶ قبل‌ازظهر  

  • سلام آقا رضا! آقا چقدر گفتم بیا یه سر بریم لبنان هم فاله هم تماشا هم بعدش وام بلا عوض میدن! خواستی بری يه ندا بده حاجی!

    توسط Anonymous ناشناس, در ۱۲:۱۷ قبل‌ازظهر  

  • چي؟ كجا؟ لبنان؟
    آقا مي شه سه نفري هم رفت؟ شايد اصلا آقا رضا نتونه بيا؟ خمپاره انداز نمي خواين شما؟

    توسط Blogger Naser, در ۱۰:۵۵ بعدازظهر  

  • رضا جان خيلی کم حرفی ،دير دير آپ می کنی.ما هم مجبوريم يه روزه همشونو با هم بخونيم،گاهی هم چند روز پشت سر هم يکيشونو! از جمله "کم حرفی" رو.امیر..

    توسط Anonymous ناشناس, در ۶:۵۸ قبل‌ازظهر  

  • مهدی جان (فرخ روز)، از دیدن کامنتت خوشحال شدم. لبنان که ما رفتیم مرداد ماه همن امسال شما نبودین. حالا دیگه که همه آبها از آسیاب افتاده شما لبنان بیا شدین! ناصر جون الان دیگه خمپاره انداز نمی خواهیم، بنایی اگه بلدی بیا. خمپاره اندازی اگه بلدی بمون همین جا احتمالاً بیشتر بدرد می خوره، همین روزا دیگه

    توسط Blogger Unknown, در ۱:۳۴ قبل‌ازظهر  

  • امیر جان سلام، بابا یه سوتی چیزی بزن که از حالت با خبر بشیم. ما آپ کردنمون دیر و زود داره ولی سوخت و سوز ایشالله نداره. شما که اصلاً نیستی چی؟ چیکار کردی درس و مرس و اینا رو؟ از هانیه چه خبر؟ از پویا چه خبر؟ فوق لیسانس قبول شدین یا نه؟

    توسط Blogger Unknown, در ۱:۳۷ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی