عرض حال

شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶

چگونه بخوانم؟ چگونه بنویسم؟

معمولاً وقتی یک مطلبی می خونم (می شه تعمیمش داد و به جای کلمه ی متن کلمه ی اثر رو بکار برد) یکی از چهار حالت زیر برام پیش میاد:
1- پیچیدگی متن از فهم من بیش تره و لذا من چیزی دستگیرم نمیشه. پس در مورد این دسته خیلی چیزی ندارم که بگم.
2- پیچیدگی متن جوریه که در تیررس فهم من هم هست. معمولاً از ارتباط با این متون لذت می برم که میشه گفت بین اندازه ی لذت و میزان پیچیدگی یه جور رابطه وجود داره.
3- وقتی متن رو می خونم رد پای تلاش های (مذبوحانه ی) نویسنده (همون تلاش هایی که خودم هم حین نوشتن یه چیزی می کنم) رو توی اثر می بینم (بازم یادآوری می کنم که این اثر ممکنه یه قطعه موسیقی، شعر، نقاشی و متون غیرهنری هم باشه). از خوندن این متون خیلی لذت نمی برم.
4- ببخشید اشتباه شد! فکر کنم این مورد چهارمی همون سومیه. فقط شاید بشه این رو اضافه کرد که در مورد چهارم خالق بیچاره ی اثر و تلاش های مذبوحانه اش را از بالا دارم می بینم. یعنی خیلی پیش پا افتاده، یا خیلی سطح پایین یا ...
نکته 1: در ساده نوشتن (حذف تلاش خودآگاه برای ایجاد پیچیدگی)، یک نوع پیچیدگی طبیعی در اثر بوجود میاد.
نکته 2: اگه نکته 1 رو اضافه نکرده بودم مطلبم شبیه اون جوکی می شد که میگفت «اصولاً آدم ها رو میشه به سه دسته تقسیم کرد، دسته ی اول، دسته ی دوم و از همه مهمتر دسته ی سوم»

4 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی