عرض حال

شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۵

بدون عنوان

مطلب سوم از سررسيدنامه : ايضاً
بدون عنوان
شعر می گوييم
حرف می زنيم
شعر نو می گوييم
حرف نو می زنيم
اما حرف های کهنه مان را چه کنيم؟
نکند خدای نکرده روی دستمان باد کند!
مثلاً می خواهم چيزی به تو بگويم،
«دوستت دارم»؟
بله دوستت که دارم و اين خود حديثی کهنه است
اما
از آن کهنه تر کفش من است
که حکايتی است گفتنی
با آن پارگی نگفتنی!
و از اين دو کهنه تر
روپوش
مدرسه
خواهر
بهار 82

3 نظر:

  • ایده جالبی توش بود اگرچه به نظر من دردها و زخمها هم به این دلیل کهنه شدن که هیچ وقت نتونستیم تا نو و تازه هستن مطرحشون کنیم

    توسط Blogger علی فتح‌اللهی, در ۱۲:۵۱ قبل‌ازظهر  

  • البته بنظر من بیشتر کهنه بودن یعنی جاری بودن در طول تاریخ نه اینکه مثلاً چند ساله که با ما مونده

    توسط Blogger Unknown, در ۱:۳۸ قبل‌ازظهر  

  • جالب بود، مرسی

    توسط Anonymous ناشناس, در ۲:۳۳ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی