عرض حال

شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۶

زندگی اجتماعی یعنی اینکه گه همه ی اجتماع رو باید بخوری. از صبح که از خواب بیدار می شی تا شب که می خوابی باید هوای هم رو داشته باشی. هر چی بیشتر هواشون رو داشته باشی توقع شون ازت بیشتر میشه.
این از دستت ناراحت نشه!
اون ازت دلخور نشه!
این کار رو که کردی به فلانی بر خورد!
اون حرف رو که زدی بهمانی دلگیر شد!
ابر و باد و مه و خورشید و فلک بصورت تصاعدی توقعاتشون رو بالاتر و بالاتر می برن. از خیلی ها بدم میاد. از همه متنفرم. حوصله ی نوع بشر رو ندارم. خدایا به حق پنج تن آل عبا، به حق پنج میلیون آل عبا، به حق میلیارد سال نوری آل عبا بکش بیرون. یا منو از این فرهنگ یا این فرهنگ رو از من.
مثل یه مرد دیگه بریدم. کم آوردم.
مثل یه مرد باید هق هق کنم.
مثل یه مرد به فرار هم فکر می کنم.
چهل روز. چهل روز همه چی رو خاموش کن. برو یه گوشه ی دنیا که هیچ کس هیچ کس رو نمی شناسه. بزن به بیابون و جنگل. بعد از چهل روز هم شاید از بی کسی به عرش رفتی. اگه به عرش بری هر کاری می تونی بکنی. هر کاری خواستی باهاش می کنی. خرابی بکن. از اون بالا. به پایین.
به بالا.
راست،
چپ،
جلو،
عقب،
جلو،
عقب،
جلو،
عقب،
...
برای همیشه،
تمام شد

6 نظر:

  • ما را به رندی افسانه کردند
    پيران جاهل شيخان گمراه
    ...
    در ضمن تبريک ميگم.کم حرفيت حرف نداره انصافا

    توسط Blogger Unknown, در ۹:۱۱ قبل‌ازظهر  

  • اشک و آه

    غافل بودم
    غافل بودم از خنجر به دستان ناجوانمردی
    که خنجر از رو بسته و از پشت شبیخون می زدند

    غافل بودم از گرگ سیرتانی که در صورت لبریز بودند از محبّت
    و عشق را ره توشه ی خود می دانستند
    آن کرکسانی که ترانه سرای کوچه های بی بن بست معرفت بودند و ـ
    در لجن های متعفن جوی ها به دنبال نت های موسقی می گشتند

    غافل بودم از زالو صفتانی که کباده ی رفاقت می کشیدند و ـ
    صداقت را بر پیشانی خویش داغ می زدند
    و مکارانی که عطر فریب را ـ
    هر صبح و شام ـ
    در هوای آدمیت می پراکندند

    غافل بودم از هر چیز و هرکس
    و این غفلت من بود
    که سرانجام ام به نابودی کشاند
    ...

    توسط Blogger Khalil, در ۴:۴۴ بعدازظهر  

  • شكايت و داد و فغان قابل قبوله، ولي اون دو تا خط كوچيك پاياني نه!
    يه وقت جدي جدي نزاري بري؟
    تازه پيدات كرديم!

    پ.ن.
    اگر اين رو به چوب همان اجتماع و توقعات نميگذاري، دوست داريم خواننده ات باشيم.
    خوش باشي

    توسط Blogger Soshyans, در ۶:۳۱ بعدازظهر  

  • خوب عصبانی بودی یه چیزی گفتی واسه همین نمیشه خیلی جدیش گرفت اما به نظرم تعریفت از زندگی اجتماعی درست نیست اگرچه خودمم نمیتونم بگم درستش چیه اما میدونم این نباید باشه ولی به نظر میرسه در نهایت همیشه همینجوری از آب درمیاد. خوب بعضی وقتا باید رفت رفت تا جایی که آدم نیست

    چونان کرگدن تنها سفر کن

    فکر کنم از بودا باشه

    توسط Blogger علی فتح‌اللهی, در ۱:۴۵ قبل‌ازظهر  

  • ولک تو خودت اعصابت خرابه من هم هی ميخندم!
    جانا سخن از دهان ما میگويي.
    دیشب من هم زده بودم به سيم آخر

    توسط Blogger علي دهقانيان, در ۸:۵۷ بعدازظهر  

  • رو تک درخت خونمون یه کرگدن نشسته
    غصه نخور کرگدن
    تو هم یه روز می پری

    توسط Anonymous ناشناس, در ۹:۵۰ قبل‌ازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی