عرض حال

پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۶

چرا ممکنه بعضی ها از بعضی کارهای محسن نامجو خوششون بیاد


بحثم رو از نماهنگ «زلف بر باد» شروع می کنم، چون این یکی رو بیشتر گوش دادم و دیدم. من از یه چیزهایی تو این کار خوشم میاد و یه چیزهایی هم برام مسخره و یا بی اهمیت هستن. یا اینجوری بگم بعد از اولین بار دوست داشتم یه بار دیگه هم ببینم و همینطور بعد از دومین بار. وقتی فکر می کنم که جذابیت های این نماهنگ ناشی از چیه چند مورد به ذهنم می رسه: اول اینکه گام موسیقیش گام مینوره (تونالیته اون تقریباً معادل تونالیته ی آواز اصفهان موسیقی ایرانیه) و یه جاهایی خواننده صراحتاً تحریرهای آوازی اصفهان رو اجرا می کنه. بنابراین گام این کار نه تنها از زیباترین و عاشقانه ترین گام های موسیقی است بلکه مناسب فضای کل کار انتخاب شده. دوم اینکه شعر حافظ مثل یک جواهر درخشش خیره کننده ای در کل کار ایجاد کرده. و سوم (و شاید مهمترین) نمایش تصاویری جذاب (برای بینده ی ایرانی) از دخترکی جذاب (برای بینده ی ایرانی) با اداهای با نمک (البته برای بینده ی ایرانی). برای درک بهتر دلیل سوم دو تا کار میشه انجام داد. یکی اینکه بدون نگاه کردن به تصاویر فقط به موسیقی گوش کنین تا متوجه کاهش چشمگیر زیبایی کار بشین. البته چون شما تصاویر رو قبلاً دیدید هنگام گوش کردن به صدا باز هم تصاویر رو متصور میشین. بنابراین روش دوم بهتر جواب میده: برای چند نفر که تا حالا این کار رو ندیدن، فقط صدای اون رو بدون تصاویر پخش کنید و بینید چند نفر از اونا به نحوه ی خواندن خواننده نمی خندن. ممکنه بعضی ها از این جور بررسی که یه اثر رو به مولفه هاش تقسیم کنی و جداگانه اونا رو بررسی کنی خوششون نیاد. خود من هم البته معتقدم که برخی از زیبایی ها فقط بعد از کنار هم قرار گرفتن مولفه ها بوجود میان و ممکنه نتونی مستقیماً به یکی از مولفه های خاص ربطش بدی، ولی وقتی بحث ما موسیقیه، باید بشه یه اثر رو از رادیو هم گوش کرد و لذت برد، وگرنه چیزی غیر از (یا بیش از) موسیقیه (اگه کسی اینو قبول نداره خیلی نامرده).
صحبت «زلف بر باد» طولانی شد! اما در مجموع کارهای این خواننده چطوره؟ اولین کاری که من از نامجو گوش کردم احتمالاً «بگو مگو» بوده (مطمئن نییستم). ولی ترانه ی«عقاید نئو کانتی» را درست یادم میاد که سال 84 از رادیو بی بی سی گوش کردم و تا چند روز بخش هایی از اون رو زمزمه می کردم. ترانه های دیگه ای که ازش گوش کردم و امتیازی که من با معیار پنج ستاره ای گوگل رد بهشون میدم عبارتند از: جبر جغرافیایی (یک و نیم ستاره)، گیس (دو ستاره) و نوبهار (سه و نیم ستار).
اگه بخواین می تونین یه چیزایی اینجاها پیدا کنین:
مصاحبه
ویکیپدیا
موسیقی
تقریباً همه آدم های موسیقیکارِ غیر خنگی که من باهاشون از نزدیک آشنا بودم، کارهایی از جنس کارهای نامجو رو انجام میدادن، اگرچه جدی انجام نداده باشن. وقتی به ده پونزده سال پیش نگاه می کنم، خیلی از دوستام یادم میان که با تار مثلاً آستوریاس رو میزدن یا با گیتار مثلاً ردیف ایرانی میزدن و یا حتی تلفیق گام های غربی و ایرانی رو انجام میدادن (چیزی که نامجو روش تاکید می کنه، اما ادعای نامجو از اونجایی که کسی این کارها رو منتشر نکره ادعای صادقیه). بنابراین این حرفش که تلفیق اپیدمی زمانه است هم حرف درستیه و شاید یکی از دلایل اقبال آثارش همین اپیدمیه. اما هنوز دلائل دیگه ای هم برای این موضوع وجود داره. به نظر من با یه نگاه کلی به کارهای این خواننده متوجه می شیم که کارهای نامجو فقط قالب های موسیقی رو نشکسته، بلکه قالب های فرهنگی رو هم شکسته و با این کار نوعی طنز و یا هجو تو کارهاش حس میشه. اینه که تو یه چنین فضای فرهنگی بسته ای (بسته بودن این فضا فقط به دلائل سیاسی نیست، بیشتر به دلیل محدودیت های ماهوی خود فضاست) که خیلی ها از زور این محدودیت ها حتی روحیات آنارشیستی هم پیدا می کنن، چنین کارهایی میتونن پاسخی به یک نیاز بزرگ و حتی دیرین باشن.
در فرهنگ ما تقدس سازی مثل آب خوردنه: حافظ رو باید با وضو و فقط برای عشق معنوی با تمجید و ستایش و تکریم و در یک حالت روحانی فقط بعضی شب ها بخونی! موسیقی آسمانی ایرانی رو فقط کسانی می تونن اجرا کنن که حداقل شصت و پنج سالشون باشه و شصت سالش رو نزد اساتید عظام زانوی تلمذ زده باشن و فلان باشن و بهمان نباشن. حتی کسانی که نه شعر حافظ می خونن و نو موسیقی ایرانی اجرا می کنن اونقدر توی رودرواسی مخاطب هستن که خوسانسوری مزمن می گیرن. ولی این کاری که جمعی از گروه های موسیقی اخیر (عمدتاً گروه های زیر زمینی) و همچنین خواننده ی مورد بحث انجام داده اند در مقابل این رویکرد قرار می گیره. یعنی همون تقدس زدایی خودمون.
البته همونطور که همیشه یه عده هستن که منتظرن تا با هر کار جدیدی از بیخ و بن مخالفت کنن، یه عده هم هستن که برای هر کار جدیدی به صرف جدید بودنش از شوق و ذوق خودکشی می کنن. یه چنین واکنشی رو من در قبال کارهای نامجو هم دیدم، از نظر من بیشتر سنت شکنی ها علاوه بر اینکه بسیاری قیود دست و پا گیر رو کنار میزنن و افق های جدیدی باز می کنن، یه چیزایی رو هم از بین می برن (منظورم اینه که تو کارهای خودشون وجود نداره، وگرنه تو کارهای قبلی که از بین نمی ره). این قاعده در مورد نامجو هم صدق می کنه و اون خنده ای که گفتم اکثر شنوندگان مثلاً «زلف بر باد» بدون دیدن تصاویر میکنن ناشی از همین خرابی ببار آمده ی مذکور است (عجب جمله ای شد!).
فکر کنم بسه دیگه، زیادی نوشتم، حوصله ی خودم هم سر رفت...

10 نظر:

  • این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    توسط Blogger Naser, در ۲:۳۱ قبل‌ازظهر  

  • راستش نمی دونم چرا حوصله ات سر رفت. درواقع فکر می کردم موضوع جالبی باشه برات برای نقد و انتظار داشتم مطلب بیشتری درباره ی نامجو ازت بخونم. درواقع فکر می کردم که تا حالا خیلی چیزی ازش گوش نکردی که مطلبی ازش نذاشتی توی وبلاگت ولی اشتباه می کردم.
    راستش لحنت هم یه کم کلیشه شده از این بابت که مخاطب هاش رو تقسیم کردی به اونهایی که براش سر و دست می شکنن یا باهاش چپ می افتند. قبول نداری؟ خودت کجایی پس؟
    موضوع اینه که از بس تجربه های جدید (مگر در محافل اندکی که مثال زدی) کم عرضه می شه که محسن نامجو گل می کنه (مثل قضیه ی ریرا). یعنی بازار به شدت کساد است. البته و صدالبته هر تجربه ی جدیدی لزوما چیز جالبی از آب درنمی یاد ولی به قول خودت یه نیمچه افق هایی باز می شه شاید برای کارهای بهتر.
    من خودم فکر می کنم که نامجو توی کارهاش بیشتر تجربه کرده تا خلق اثری پخته و تنوع آثارش هم همین رو نشون می ده. محور اکثریتشون هم البته تلفیقه. یه تعدادیشون خوب از آب دراومدن و خیلی هاش هم بد. برای من این تیپ موسیقی چیزی نیست که بخوام مدام و جدی بهش گوش بدم. راستی خود من از ترنج خیلی خوشم اومد.
    مرسی از مطلبت

    8:01 PM
    Delete

    توسط Blogger Naser, در ۲:۳۴ قبل‌ازظهر  

  • ناصر جان، علت اصلی اینکه چرا مطلب طولانی تری ننوشتم ماهیت مطالب وبلاگیه، یعنی بنظرم نباید خیلی طولانی بشه وگرنه مناسب فضای وبلاگ نیست، علت دیگرش هم اینه که برای نوشتن مطالب طولانی تر باید کارهای بیشتری ازش گوش کنم، که در اولین فرصت می کنم. در مورد اینکه گفتی مخاطب ها رو به دو دسته تقسیم کردم فکر کنم سوء تفاهم شده، منظور من افراز مجموعه ی مخاطبین فقط به این دو گروه نبوده، و البته الان که باز نگاه می کنم می بینم از متن من هم چنین دسته بندی ای بر نمیاد، بلکه گفتم همونطور که یه عده اینجوری هست، یه عده هم اونجوری هست، و این بدان معنا نیست که افراز کرده باشم. در مورد نظراتت در ارتباط با نامجو کاملاً باهات موافقم، یعنی من هم چنین تصوری از کارهای نامجو دارم منظورم تجربه نوست- و کاش این رو هم توی مطلبم نوشته بودم، در هر حال الان که ننوشتم خوشحالم که تو بهش اشاره کردی، مرسی

    توسط Blogger Unknown, در ۷:۵۶ قبل‌ازظهر  

  • سلام
    خوبي؟
    فقط در يك مورد مي خوام حرف بزنم و اوون هم اينه كه گفتي "مخاطب با شنيدن زلف بر باد بدون تصوير به خنده مي افته". من نمي دونم چرا بايد به خنده بيفته. هرچيز ديگري انتظار داشتم بجز خنده! قاعدتا وقتي به نحوه اجرا و اداي كلمات گوش مي كنيم با چيز جديد يا عجيبي روبرو نمي شيم كه حالا بخواهيم بخنديم(يه بابايي يك فرم شناخته شده رو روي زبان فارسي پياده كرده) . اگر كسي مثلا بلوز رو گوش داده باشه حتما با اين فرم هاي اجرا آشنا هست و قطعا به كار نامجو نخواهد خنديد هرچند ممكنه واكنش هاي ديگه اي داشته باشه مثل مخالفت و يا تعجب. من خودم نظرم اينه كه كه زبان فارسي به اين فرم زياد امكان خود نمايي نمي ده
    بعد التحرير(به قول ناصر): يادم هست كساني كه براي اولين بار فيلم هاي پورنو مي ديدند تنها واكنش شون اين بود كه مي خنديدند و من هم هميشه اول كار باهاشون شرط مي كردم كه نبايد بخندند و اوونها هم تعجب مي كردند از اين شرط. .
    سعيد جهانيان

    توسط Anonymous ناشناس, در ۶:۴۵ بعدازظهر  

  • سلام سعید،
    من تا حالا برای سه نفر جداگانه موسیقی زلف بر باد رو پخش کردم، دوتاشون بدون تصویر و یکی با تصویر نماهنگ. دو نفری که بدون تصویر گوش کردن که یکیشون یه پسر بیست و پنج ساله بود و یکیشون یه دختر بیست و یک ساله یه جاهائی می خندیدند، نفر سوم که یک دختر بیست و پنج ساله بود و موسیقی رو با تصویر دید ظاهراً بکمک تصویر متوجه شده بود که این برای خنده نیست، قضیه جدیست و البته در نهایت نظرش این بود که کلیپش خوبه ولی خواننده خوب نمی خونه. البته باید برای ارائه یه آمار دقیق تر نظرات نفرات بیشتری رو جمع آوری می کردم که خوب وقت و حوصله ی بیشتری رو می طلبید. اما اینکه چرا باید یک نفر به این کار بخنده، می تونیم با هم در مورد دلیلش فکر کنیم. من هر چی به ذهنم می رسه رو می نویسم ولی مطمئن نیستم درست باشه:
    یه دلیلش رو خودت تلویحن تو کامنتت بهش اشاره کردی و من اون رو تکرار نمی کنم. اما دلیل دیگه بنظرم نحوه ی استفاده این خواننده از صدا و حنجره ی خودش هست، بنظرم برای مخاطب ایرانی با شنیدن این صداها یکی از اولین چیزهایی که تداعی می شه تئاترهای روحوضی هجوآمیزی هستند که یکی از مهمترین ابزارهاشون برای خندوندن مردم دادوفریادهای بی خودیه. مثل رشید اصفهانیه مثلاً. بنابراین کسانی که خندیدند، احتمالاً منظورشون استهزا و تحقیر نبوده، بلکه فکر کردن که باید بخندن، بعبارتی فکر کردن این موسیقی اصلاً برای خنده است، و شاید مناسب برنامه رادیویی صبح جمعه با شما باشه. مهمترین دلیلش هم عادت گوش ما به شنیدن چنین اصواتی در کارهای روحوضیه. شاید اگر نمونه این کار بیشتر ارائه بشه و البته بین مردم پذیرفته بشه، این عادت از بین بره

    توسط Blogger Unknown, در ۱۰:۳۴ بعدازظهر  

  • این تاکید تحقیر آمیزت روی جذابیت اثر برای بیننده ایرانی رو نمی فهمم
    یعنی تا حالا به اثر هنرمندانه غیرایرانی برنخوردی که از جذابیت یک زن به نفع زیبایی اثر یا جذب مخاطب استفاده شده باشه؟ . منظورم این نیست که من کشته مرده این کلیپ هستم .نقدم به روش انتقادی توئه!

    توسط Blogger parissa, در ۷:۴۳ بعدازظهر  

  • البته که برخوردم، به نظر من اکثریت قریب به اتفاق آثار هنرمندانه از جذابیت زن بنفع زیبایی اثر استفاده می کنند که صدالبته دعای خیر جوونا بدرقه ی راه چنین هنرمندانیه، اما منظور من نوع جذابیت است، یعنی چی؟ یعنی اینکه این تصاویر فقط برای مخاطب ایرانی جذاب است. من گمان نمی کنم این تصاویر با این همه پوشش و مانتو و روسری و غیره برای یه آمریکایی هیچ جذابیتی داشته باشه. تصویر پای آویزون یه دختر با یه کفش کتونی همونقدر که برای من ایرانی دوست داشتنیه برای اون بابای آمریکایی بی مزه و لوسه. در مقابل تصاویری که اون بابا رو جذب می کنه -- احتمالاً یه خانمی که کمتر از بیست درصد از بدنش پوشیده شده با لبهایی که ده ها گرم از قرمزترین رژ دنیا رو حمل می کنن-- برای من و شما جذابیتش کمتر از خانم زلف بر باد ناز و موقری است که البته هیچ اثری هم از زلفش چه بر باد و چه بر آب نیست. این حرفهای من هم هیچ بار ارزشی ندارن، نه جذابیت ایرانی و نه جذابیت آمریکایی هیچ کدوم نه خوبه و نه بد، فقط با هم فرق می کنن. شاید از نظر من و فقط از نظر من یه کمی جذابیت ایرانی نیاز به عقده جنسی داشته باشه. یعنی هرکسی خواه ایرانی و خواه غیر ایرانی اگر شبانه روز همه ی دخترها رو پوشیده در چندین لایه لباس ببینه، دچار عقده هایی میشه که تصویر یه دختر با مداد یا با چتر یا با کفش برایش جذاب میشه. باز هم میگم این عقده هم به هیچ وجه ضد ارزش نیست. هیچ تحقیری در کار نبود، من واقعیت رو البته از دید خودم نوشتم، شما فکر کردید تحقیره

    توسط Blogger Unknown, در ۱:۵۴ قبل‌ازظهر  

  • سلام
    فکر کنم به هر کار یا تجربه یا هرچی باید تو چارچوب و قالب خودش به ش نگاه بشه ...
    اینکه بیایم کارهای نامجو رو با موسیقی سنتی و یا شجریان و اینا مقایسه کنیم اشتباهه .
    انگار بخوایم مرد مرده یا گوست داگ رو در ژانرهای وسترن یا نوآر بررسی کنیم.
    در صورتی که به اون ژانرها تعلق ندارن و خودش یه ژانر محسوب می شه همچین کاری که باید در اون قالب بررسی بشه.

    قبل از نامجو اوهام حافظ رو راک خونده و اول نیست

    زلف بر باد هم من از روز اول هیچ علاقه ای به تصویرش نداشتم و جذابیت پس زمینه ای برام نداشت .
    اینکه ملت بشینن بخندن به خوندن نامجو یا کاری مثه این هیچ معیار و ارزشی محسوب نمی شه.
    کلاً واکنش عام ارزش نیست.
    مامان منم وقتی متال گوش می کنم عصبی می شه یا مثلاً می گه اینا که صدا ندارن واسه چی خواننده شدن ...
    :)
    حالا این باید برام معیار باشه؟
    حالا یه وقت حرفام رو در مقام دفاع یا رد نامجو قرار ندین بیشتر به روش نگاه دارم حرف می زنم.

    توسط Anonymous ناشناس, در ۵:۰۰ بعدازظهر  

  • الان بقیه ی نظرها رو سرسری نگاه کردم ...
    راستی چرا شما با واکنش خنده به این موسیقی مشکل دارین؟
    مگه همهع موسیقی ها برای حال اساسی و حرفه ای هست؟
    هر چیزی یه ظرفیطی داره دیگه ...
    مثلاً اندی کوروس گوش می دیم که حال عرفانی داشته باشیم یا مثلاً چه می دونم ...

    توسط Anonymous ناشناس, در ۵:۰۹ بعدازظهر  

  • فکر میکنم روشی که برای نقد و بررسی کارهای نامجو انتخاب کرده اید چندان درست نباشد. ما در این آثار با چند وجه کاملا مهم و قابل بررسی طرفیم مثل شعر، موسیقی ردیف، بلوز، تلفیق گامها، نوع آواز که خود چند بعد دارد مثل تحریرهای ایرانی، ایرانیزه شدن گامهای بلوز وراک، و پرفرمنسی که بی تاثیر نیست از اجراهای تئاتری.این ها یکطرف، از طرف دیگر در روند چهار پنج سال کار این جوان با آثاری روبروایم که تغییرات زیادی در فرم و محتوا داشته اند.یعنی چند گونه تجربه که هرکدام قابل بسط و تکمیل اند. مثل آواز تلفیقی، دلادنگم، ترنج، یا هستی که هرکدام واجد خصوصیات ویژه ای اند. حالا اگر کسی حرفی برای گفتن دارد باید با نگاه جزء نگر راجع به هرکدامشان با دقت و علم کافی نقد کند. مقلا خود من یک وقتی با سواد نصفه نیمه ام فکر میکردم چرا اغلب کارهایش ازاصفهان مایه میگیرد.مگر دستگاه های دیگر را خوب نمیشناسد. بعد فهمیدم که کاری نظیر عقاید نوکانتی که اینقدر ملت فقط با شعرش حال میکنند، اصلا از دشتی مایه گرفته به شور عربی میرسد و...چند مورد جالب دیگر.. منظور اینکه بهتر است قدری بیشتر تامل و سواد به خرج بدهیم.این آثار بهانه خوبی برای حتا چیز یاد گرفتنمان میتوانند باشند. اینکه استقبال عامه از اثری پرحرارت باشد، که در این مورد چندان هم آنچنانی نیست، دلیل بر هیچ چیز نمیشود

    توسط Blogger داریوش.الف, در ۵:۵۷ بعدازظهر  

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی