ماجرای آدم شدن من
ماجرای آدم شدن من
به کله مون خطور کرد ماشین بخریم. چون یه کمی وضع مالی بهتر شده بود و می تونستیم قسط جدید بدیم. گفتیم یه 10 میلیون وام می گیریم و یه ماشین خوب می خریم. پارتی خوب هم که داریم واسه وام. فردا بهش می گیم، پس فردا پول ها رو می گیریم و پسین فردا ماشین رو! دو هفته طول کشید تا پارتیه اومد با هم بریم بانک. بعد تو بانک آب پاکی ریختن رو سرمون. نقش پارتیه فقط این بود که بجای این که محل خر بهمون نذارن، بریم محترمانه بشینیم پیش رئیس و محل بهمون بذارن.
پارتیه گفت حالا وام خرید کالا (فکر کنم این وام معرف حضور همه ی دوستان باشه) براتون می گیرم. گفتم خبرت می کنیم. فید اوت...
...فید این. یکی از اقوام گفت بابا بانک نزدیک خونه ی ما ماشین قسطی میده، اگر هم ماشین رو نخواستین خودش میخره، وام خرید خودرو هم میده، سریع برین (بروید) اونجا اقدام کنین. یهو خوشحال شدم، دوربین شروع به کرین آپ کرد و تصویر لانگ شات من همینطور کوچکتر می شد، صدای ارکستر سازهای برنجی شروع پرشکوه قطعه ی "ایر" اثر باخ رو می نواخت. تنها موجود زنده ی شات من بودم که در مرکز صحنه داشتم دور خودم می چرخیدم. چقدر باید خر باشی که در آستانه ی 30 سالگی چنین حرف مزخرفی رو باور کنی! ولی خوب کاریش نمی شه کرد. رفتیم همون بانک نزدیک خونه ی فامیله (اون سر شهره). بهش گفتم همچین چیزی شنیدم. یه نگاهی به سر تا پام انداخت، هر چی زور زدم نفهمیدم نگاه تمسخر بود یا تحیر. گفت همچین چیزی نیست، حالا برو شعبه ی فلان ببین اونجا شاید 2 میلیون بهت وام بدن. رفتم شعبه فلان گفتم 2 میلیون وام میدین؟ گفت نه. گفتم برم کجا؟ گفت برو شعبه بهمان. شعبه ی بهمان هم همینطور. آدرس یه جای دیگه رو داد. افتادم تو لینک لیست.هی شعبه ها به خونه نزدیک تر می شدن. رسیدم به خیابون خودمون! آدرس بعدی سر کوچه مون بود!! باورتون نمیشه رفتم اونجا و بهم آدرس یه جایی رو داد که پشتش چسبیده بود به پشت خونه ی ما!!! رفتم اونجا. صندوق قرض الحسنه ثامن الائمه. یه پیرمردی با ریش سفید و چهره ی نورانی اونجا بود که قضیه رو بهش گفتم. گفت: می دونی ثامن الائمه کیه؟ گفتم: قربونش برم اما رضا بود. نه؟ گفت: اسم خودت چیه؟ گفتم: رضا. گفت: آدرس کجا رو بهت دادن؟ گفتم: اینجا. گفت: نه آدرس پشت اینجا رو بهت دادن. گفتم: پشت اینجا که خونه ی خودمه! گفت: درسته، گنج واقعی تو خونه ی خودته. برو اونجا. البته ما هم وام میدیم. ولی باید 1 میلیون بریزی به حساب و 6 ماه بعد شاید بهت دو میلیون بدیم. ولی گنج خودت خیلی بهتره. گنج خودت تو خونته! برو تو خونه ات و راحت بشین و دفعه دیگه هم از این غلط ها نکن. چرا آدم نمی شی تو؟ ملخ!
پارتیه گفت حالا وام خرید کالا (فکر کنم این وام معرف حضور همه ی دوستان باشه) براتون می گیرم. گفتم خبرت می کنیم. فید اوت...
...فید این. یکی از اقوام گفت بابا بانک نزدیک خونه ی ما ماشین قسطی میده، اگر هم ماشین رو نخواستین خودش میخره، وام خرید خودرو هم میده، سریع برین (بروید) اونجا اقدام کنین. یهو خوشحال شدم، دوربین شروع به کرین آپ کرد و تصویر لانگ شات من همینطور کوچکتر می شد، صدای ارکستر سازهای برنجی شروع پرشکوه قطعه ی "ایر" اثر باخ رو می نواخت. تنها موجود زنده ی شات من بودم که در مرکز صحنه داشتم دور خودم می چرخیدم. چقدر باید خر باشی که در آستانه ی 30 سالگی چنین حرف مزخرفی رو باور کنی! ولی خوب کاریش نمی شه کرد. رفتیم همون بانک نزدیک خونه ی فامیله (اون سر شهره). بهش گفتم همچین چیزی شنیدم. یه نگاهی به سر تا پام انداخت، هر چی زور زدم نفهمیدم نگاه تمسخر بود یا تحیر. گفت همچین چیزی نیست، حالا برو شعبه ی فلان ببین اونجا شاید 2 میلیون بهت وام بدن. رفتم شعبه فلان گفتم 2 میلیون وام میدین؟ گفت نه. گفتم برم کجا؟ گفت برو شعبه بهمان. شعبه ی بهمان هم همینطور. آدرس یه جای دیگه رو داد. افتادم تو لینک لیست.هی شعبه ها به خونه نزدیک تر می شدن. رسیدم به خیابون خودمون! آدرس بعدی سر کوچه مون بود!! باورتون نمیشه رفتم اونجا و بهم آدرس یه جایی رو داد که پشتش چسبیده بود به پشت خونه ی ما!!! رفتم اونجا. صندوق قرض الحسنه ثامن الائمه. یه پیرمردی با ریش سفید و چهره ی نورانی اونجا بود که قضیه رو بهش گفتم. گفت: می دونی ثامن الائمه کیه؟ گفتم: قربونش برم اما رضا بود. نه؟ گفت: اسم خودت چیه؟ گفتم: رضا. گفت: آدرس کجا رو بهت دادن؟ گفتم: اینجا. گفت: نه آدرس پشت اینجا رو بهت دادن. گفتم: پشت اینجا که خونه ی خودمه! گفت: درسته، گنج واقعی تو خونه ی خودته. برو اونجا. البته ما هم وام میدیم. ولی باید 1 میلیون بریزی به حساب و 6 ماه بعد شاید بهت دو میلیون بدیم. ولی گنج خودت خیلی بهتره. گنج خودت تو خونته! برو تو خونه ات و راحت بشین و دفعه دیگه هم از این غلط ها نکن. چرا آدم نمی شی تو؟ ملخ!